- آخر به پرسشت پاسخ داد؟ آیا چیزی ارزشمندتر از فرزند در نظر دارد؟ آرزویی که به خاطر آن از بچههایش گذشته باشد؟ «ابتدا تلاش میکرد کمبود مالی را دلیل رها کردن فرزندان بداند»
30/5/1391 15:02 بانفقه ی که میریختید،برحسب عرف و حرفهای پدرومادرخودتان وهرانسان عاقل یک زندگی اداره نمیشد!من با کمکهای دیگرزندگی رو اداره میکردم که شما آنهارا ندادی!
- چقدر نفقه میدادی؟ «آن مقدار که دادگاه اعلام کرده بود و میتوانستم تو بگو هر ماه 220 هزار تومان 120 تومان نفقه به اضافه هر سه ماه 300 تومان به عنوان مهریهای که حقی در آن نداشت» مهریه را از بابت کمک به نفقه فرزندان میداد «درآمدم 360 تومان در ماه است یارانه دولت را هم که حساب کنیم میشود حدود 500 هزار تومان» - واقعاً هم ماهی 220 هزار تومان مبلغ زیادی نیست. «میدانم، ولی حساب کن که دو میلیون و هشتصد هزار تومان نقد دادم هنگام طلاق پنج میلیون تومان هم قبل از بخشش مهریه داده بودم که در حساب داشت آن ده میلیون تومانی هم که مادر خودش از بابت سهمالارث داده بود همه را در اختیار دارد از عواید آن نمیتوانست بهره برد؟! من که حتی یک دهم این مقدار هم پسانداز ندارم!»
- چگونه ادامه دادی؟ «بحث را به محور اصلی باز گرداندم و هر بار صراحت بیشتری به کار بردم»
30/5/1391 15:08 - چیز عزیزی در زندگی دارید که بودن با فرزندان را عزیزتر از آن دانسته و حاضر به فداکردنش باشید، تا باقی عمر را با آنان سپری نمایید؟ عزیزترین را نام ببرید، مالی یا آبرویی، هر چیزی که حد علاقه به فرزندان را بنمایاند.
30/5/1391 15:45 من مادربچه هاهستم ودوستشان دارم و میتونم یه همسرمعمولی برای شماباشم.همانطورکه چهارسال بودم!نه کمترنه بیشتر!همانی که بودم الآن هم هستم!
و اینجا تصریح دارد به عدم تغییر و زوجه مطلقه بهگونهای درصدد است بگوید بر طریقی که میرود استوار است و هیچ پشیمانی ندارد از گذشته خود «در حالی که این در تناقض با پیامکهای سری اول است!»
- بالاخره چه جوابی داد؟ «جوابی که مرا به تحیّر واداشت رسماً گفت که حاضر نیست بچهها را نگهداری کند حضانتشان را نمیخواهد مگر اینکه من شوهر ایشان باشم!» - این که نشد حضانت! یعنی حضانت با تو باشد و او در کنار تو مادری کند؟! بدون تو فرزندان را نمیخواهد؟ پس چرا پارسال آنطور با زور دادگاه آمد و بچهها را برد؟ «خیال میکرد اگر بچهها را به زور بگیرد من زن و فرزند را با هم باز خواهم گرداند و میپذیرم با ایشان زندگی کنم! نوعی آزار برای رجوع بوده است!»
30/5/1391 15:47 در کنار شما مادر دلسوزی برای فرزندان هستم! بدون شما نه!
«و من به سؤال خود بازگشتم و به زبان او ترجمه کردم»
30/5/1391 15:55 - برای در کنار من مادر دلسوز بودن، چقدر حاضر به فداکاری می باشید؟ تا چه میزان میتوانید از خود بگذرید؟ عزیزترین چیزی که حاضرید بدهید، تا در کنار من، مادر فرزندان باشید؟
- چه شد؟ اینجا بود که مطلقه بیرون ریخت گنجینه اسرار را گشود و حقیقت را بر زبان آورد اینکه چگونه به «هویت اجتماعی» میاندیشد و آرزوهایی که همه عمر در دل داشته است و امروز خود را در حال رسیدن به آنها میبیند «آنچه در پیاش بودم که بشونم، شنیدم!»
30/5/1391 17:08 باوجودی که آبرویم درسایت ریخته شده،درحال حاضر آبرویم انقلاب وآقاوفرهنگستان وپدرم هست،که حاضرم باشما که ازاینهادست کشیدیدزندگی کنم! آبرویم مسئول بحث تفسیربودن درمؤسسه است که برای شماکنار میگذارم! آبرویم مسئول هیئت رزمندگان قم ومداح بودن است که آن هم فدای سیادت شما! آبرویم 6برادر هست که حاضرم به خاطر زندگی بگویم کاری به شمانداشته باشن! آبرویم داییهاوطایفه کشتـ[...]ـهاهستند که به نظرشمابه آنهاچه بگویم! آبروم آقای سر[...] که برام خانه تهیه کرد،هست که حاضرم به خاطرشماخانه رو تحویل بدم وباشما زندگی کنم! آبروی من دردفاتر مراجع جامانده که شمابایدفکری برایش کنید!اگر از آبرو چیزدیگری دارم راهنمایی بفرماییدتادرموردش تصمیم بگیرم!جان ومال بعدازیک استراحت کوتاه!بااجازه! [بخشی از نام خانوادگی خاله و شوهرخاله حذف شد]
30/5/1391 18:25 جان عزیزم راکه چهارباردرزایمان تادم مرگ بردم، امادیگرنخواهم برد! مهریه حق من است اماهمانطورکه درآن چهارسال به خاطرآن زندگی رابه چالش نکشاندم من بعدازاین هم همینطورهستم! یک ماشین وعمره داشتم که به خاطرمادرسادات بودن بهم هدیه داده بودند؛عمره رارفتم وماشین راپس خواهم داد!یک سری وسایل خانه دارم که برای زندگی بابچهابودوهست!
31/5/1391 13:59 آسد[...]:میدونم وبرام تموم شده که تودیگه منونمیخوای!منم اصراری ندارم که باشماادامه زندگی بدم،اماخواهش میکنم بذاربدون دردسرودادگاه وچیزایی که هردومان دوس نداریم 24بچهارو ببینم!من مادرم ومیخوام بچهارو ببینم! [نام زوج حذف شد]
31/5/1391 14:21 - از پاسخ سابق شما روشن شد دلبستگی به فرزندان ندارید. لکن هنگامی که به قم آمدم مجال ملاقات شما را با آنان فراهم مینمایم. یکساعت و در محلی که متعاقبا اعلام خواهد شد. اگرچه فرزندان اصلا سراغی از شما نمیگیرند و میگویند حاضر به زندگی با شما نیستند و این بسیار برای ما عجیب بوده است.
رسواترین بخش ماجرا اینجاست پیامکی که زوج توجه مرا به آن جلب کرد «در این پیامک اقرار دارد به عشق تمام زندگیاش هویت اجتماعی که همیشه به دنبال آن بوده است عزیزترین چیزی که در عمرش میتواند داشته باشد»
31/5/1391 15:21 خوب میدانی همیشه گوشه ذهنم این بودیک کارعلمی بکنم وعلاقه زیادی داشتم!اماشرایطش نبودونمی شد!حال شرایط فراهم شده؛هویت اجتماعی که یقین دارم موفق خواهم شد،این عزیزترین چیزی است که درعمرم میتونم داشته باشم!اگر به خاطرزندگی کنارش بذارم وفقط یه زن خانه دار سنتی بشم به نظرت چه معنایی میده؟ آیا همه ی عشق این نیست؟
31/5/1391 16:07 خوب میدانی همیشه گوشه ذهنم این بودیک کارعلمی بکنم وعلاقه زیادی داشتم!اماشرایطش نبودونمی شد!حال شرایط فراهم شده؛هویت اجتماعی که یقین دارم موفق خواهم شد،این عزیزترین چیزی است که درعمرم میتونم داشته باشم!اگر به خاطرزندگی کنارش بذارم وفقط یه زن خانه دار سنتی بشم به نظرت چه معنایی میده؟ آیا همه ی عشق این نیست؟
- و چه کردی؟ «من دیگر ادامه ندادم پاسخ پرسشم را یافتم روانسنجی کرده بودم که بدانم آیا دلش برای فرزندان تنگ است یا یک علاقه معمولی بیشتر نیست که اگر ببیند یا نبیند فرق چندانی نداشته باشد» زوج میگفت اگر میفهمید دوری از فرزندان برایش قابل تحمل نیست به گونه دیگری رفتار میکرد «شاید حاضر میشدم بیشتر کوتاه بیایم» به خاطر اینکه هرگز مایل نیست با جدا کردن مادر از فرزندان مورد غضب پروردگار قرار بگیرد «اما خودش حاضر نبود بچهها را ببیند فقط میخواست به این بهانه وارد خانه من شود!»
2/6/1391 21:54 سلام خوبید؟ میتونم بپرسم کی برمیگردید؟ وکی وکجابرای دیدن بچها بیام؟
2/6/1391 21:55 - تا گذشتن زمان دادگاه و احراز امنیت.
2/6/1391 22:16 اگه خودمون سردیدن بچهاتوافق کنیم،درخواستم روپس میگیرم!چرا دادگاه بریم؟
2/6/1391 22:20 تقریبا دوماه بچه هارو ندیدم!من خیلی دلتنگم،آسد[...]! [حذف نام زوج]
و پس از این پیامکها زوج دیگر پاسخ نداد تماسهای تلفنی از سوی مادرشوهر ادامه داشت «مادرم چندین بار تماس گرفت که بچهها را به مادرشان نشان دهد چند بار دم منزلشان برد نیامدند که نیامدند» - چرا پاسخ پیامکها را ندادی؟ «امید به اصلاح اگر نباشد، دأبی ندارم برای پاسخ، که چه شود؟ اوقات خود و دیگران تلخ شود؟» [پ.ن. به اشتباه دعب نوشته شده بود که اصلاح شد] و مطلقه دوباره پیامکی شگفت ارسال کرد:
4/6/1391 13:07 سلام امروزازمهدبچهابرای ثبت نام امسالشون زنگ زدن،کارشون خوب بود،اگه میخوای ثبت نامشون کنم!
و زوج آخرین پاسخ را اینگونه داد «نتوانستم به این پیامک پاسخ ندهم بچهای که مادر داشته باشد چرا باید مهدکودک بماند؟!» - از چه ناراحتی؟ «این یکسالی که بچهها را به زور گرفته بود، مهدکودک میگذاشت!»
4/6/1391 14:02 - از این که هر روز با دست خود غذا به دهنشان میگذارم و هر شب روی پای خود میخوابانم آنچنان در لذتم که حاضرم تمام عمر مشغول این مادری باشم و هرگز از خانه خارج نشوم. کما این که یکسال تمام در خانه ماندم و از تربیتشان متلذذ گشتم. این دو ماه نیز در این شهر امن لحظه ای ترکشان نکردم و از توجه به آنان و تربیتشان بازنمانده خسته نشدم. اگر پروردگارم اذن میداد دوست میداشتم باردار شوم و شش فرزند دیگر علاوه کنم، که لذت خلق انسان بالاترین لذت در جهان است، زیرا خلق اختصاصی رب بوده که به انسان عطا نموده. نیاز به هیچ مهدی ندارم. دوستم دارند و دوستشان دارم، اطاعتم میکنند و حمایتشان میکنم.
فرزندی که خدا مادر را برای مشارکت در خلق و عهدهداری تربیت او برگزیده و به این منظور بهشت را زیر پای او قرار داده چرا باید وظیفه ترک و به مهدکودک سپرده شود؟! برچسبهای مرتبط با این نوشته:
|